از
شمال محدود است ، به آينده اي که نيست
به
اضافه ي غم پيري و سايه ي مخوف ممات.
از
جنوب به گذشته ي پوچي پر از خاطرات تلخ
گاهي
اوقات شيرين .
مشرق
، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع
جنگ حيات .
مغرب
، فرسنگها از حيات دور ، آغوش تنگ گور
غروب
عشق ديرين
اين
چه حدوديست ! ايا شنيده اي و ميداني ؟
حدود
دنياي متزلزلي است موسوم به : جواني
نظرات شما عزیزان:
|